متشکرم. از ته دل!



فکر کن مایی که هفت پشت غریبه‌ایم امشب حالمون این بود وای به حال خونواده‌ش. من مدام به اون ناامیدی که مادرش از امشب تجربه میکنه فکر میکنم. خودم رو همه جوره، نسبت به همه اتفاق های جامعه ایزوله نگه داشته بودم. دلم نمیخواست با هیچ موجی همراه بشم. تو وبم هم کم کم این رو رعایت کردم. ولی امشب نشستم همه خبرهای این چند روز رو خوندم و عکسا رو دیدم و داغون شدم. حتی وقتی میناوند فوت کرد مامان و خواهرم داشتن صحبت میکردن و من اون لحظه فهمیدم.

این عکس بوی مردن نمیده. بوی آدمی که چند قدمی مرگ وایستاده رو هم. بوی امید میده. بوی روزای روشن توی راه رو. حالم خوب نیست. داغ کاپیتان بدجوری زنده شد. و داغ میناوندی که هنوز تازه‌ست و اصلا باور نکردیم مردنش رو. باورم نمیشه. لعنت بهت دنیا.

بعد از یکسال ضد عفونی کردن و ماسک زدن و مراعات کردن و الکل و وایتکس رو قرقره کردن و به همه اعضای داخلی و خارجی اسپری کردن، چه وقت قر دادن بود آقای گل محمدی؟ بدبختی اینجاست که از شدت استرس دل پیچه هم گرفتم. و هر سه ثانیه یکبار آب گلوم رو محکم قورت میدم ببینم درد میگیره یا نه. و چشمام رو میبندم و به میناوند فکر میکنم.
دیروز ۷ صبح بیدار شدم و ۷ شب برگشتم خونه. تو راه برگشت رفتم برای مامان یه شومیز خریدم که به نظرم قشنگ نیست. تو مغازه قشنگ بود اما. دلم برای سبک بودن و کم لباس پوشیدن تنگ شده. دلم لباس راحت میخواد. از پاچه شلوار و آستین متنفرم. به خاطر همین دلتنگی هم برای خودم یه دست لباس خیلی خوشگل خریدم. اومدم خونه پوشیدم و هی رقصیدم جلوی آینه ولی خب تو سرما نباید این کار رو میکردم:/. لباسی که گرفتم مناسب هوای ۴۰ درجه بود نه الان.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

جزوات کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث Leslie خرید و فروش آلات موسیقی- آهنگسازی ««راهــــــــــــ شـــــــــیـــعــــه»» اخبار مهاجرت ایران دیزل ژنراتور اینترپلاس http://alexwalker19.blogspot.com/ گیوه کرد